REZA JON |
|||||||||||||||||
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:زندونی, :: 11:40 :: نويسنده : REZA ATASKAR
کجایی که تنهایی و بی کسی با من آشنا کرده حسه غم و ببین داغ دوری از آغوش تو به زانو در اورده احساسم و همه فکر و ذهنم شدی و هنوز داره آب میشه دلم پای تو ببین قفل لبهای من وا شده من و قصه گو کرده چشمای تو خیالم و از عمق دلواپسی تا رویای بوسیدنت میبرم سکوت شب و گریه پر می کنه شبایی که از خواب تو می پرم نشد قسمتم باشی و پیش تو به لبخند هر روزت عادت کنم من و محو چشمای مستت کنی تو رو مثل کعبه عبادت کنم من این کنج زندون ماتم زده تو بیرون از این جا تو رویای من من این گوشه جای تو غم می خورم تو بیرون از این میله ها جای من دارم تو هوای تو پر میزنم داری غصه هام و نفس می کشی به یادت رها می شم از این قفس تو از غصه ی من قفس می کشی از این شهر خاکستری دلخورم از این بغض پیچیده تو لحظه هام تو این روزهای پر از بی کسی تو تنها تنها تو موندی برام نباید چشامون از عشق تر بشه به خشکی این شهر بر می خوره هنوزم یکی تو ی پس کوچه ها داره عاشقی رو سر میبره
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |