REZA JON
 
 
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

عکس های جالب و عاشقانه جدیدعکس های جالب و عاشقانه جدیدعکس های جالب و عاشقانه جدیدعکس های جالب و عاشقانه جدید



سهراب سپهری

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.

زندگی نامه

دورهٔ‌ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد ۱۳۲۲) گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دورهٔ‌ دوسالهٔ‌ دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ‌ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد.

درگذشت
سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

شعر مسافر

دم غروب میان حضور خسته اشیا
 نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
 و بوی باغچه را ‚ باد روی فرش
فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد
 و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
 گرفته بود به دست
و باد می زد خود را
 مسافر از اتوبوس
پیاده شد
 چه آسمان تمیزی
 و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
 صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
مسافر آمده بود
 و روی صندلی راحتی کنار چمن
 نشسته بود
دلم گرفته
 دلم عجیب گرفته است
 تمام راه به یک چیز فکر می کردم
 و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
 خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی
 و اسب ‚ یادت هست
سپید
بود
 و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد
 و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها
 دلم گرفته
 دلم عجیب گرفته است
 و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
 نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این
گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
 و فکر میکنم
 که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
 چه سیبهای قشنگی
 حیات نشئه تنهایی است
 و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
 مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
 صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
 چراغ روشن بود
 و چای
می خوردند
 چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
 چه قدر هم تنها
 خیال می کنم
 دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
 اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
 همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
 وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
 حرام خواهد شد
 و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
 و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
 صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
 و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
 همیشه عاشق تنهاست
 و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
 و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
 و خوب می دانند
 که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
 و نیمه شب ها با
زورق قدیمی اشراق
 در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
 هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت
پاکی است
 برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
 دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست
هنوز در سفرم
 خیال می کنم
 در آبهای جهان قایقی است
 و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
 سرود
زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
 و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
 کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
 و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
 و گوش دادن به
 صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
 و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
 و در جوانی  روی یک سایه راه باید رفت
 همین
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟
و گوش کن که همین حرف در تمام
سفر
 همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همه ی راه زیر گوش تو می خواند ؟
 درست فکر کن
 کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
 چه چیز پلک ترا می فشرد
چه وزن گرم دل انگیزی ؟
سفر دراز نبود
عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد
 و در مصاحبه باد و
شیروانی ها
 اشاره ها به سر آغاز هوش برمی گشت
در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان
به جاجرود خروشان نگاه می کردی
 چه اتفاق افتاد
که خواب سبز ترا سار ها درو کردند ؟
و فصل ‚ فصل درو بود
 و با نشستن یک سار روی شاخه یک سرو
 کتاب فصل ورق خورد
و
سطر اول این بود
 حیات غفلت رنگین یک دقیقه حوا ست
نگاه می کردی
 میان گاو و چمن ‚ ذهن باد در جریان بود
به یادگاری شاتوت روی پوست فصل
 نگاه می کردی
 حضور سبز قبایی میان شبدرها
 خراش صورت احساس را مرمت کرد
 ببین همیشه خراشی است روی صورت
احساس
همیشه چیزی انگار هوشیاری خواب
به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت
 و روی شانه ما دست می گذارد
 و ما حرارت انگشتهای روشن او را
بسان سم گوارایی
کنار حادثه سر می کشیم
 ونیز یادت هست
و روی ترعه آرام؟
در آن مجادله زنگدار آب و زمین
 که وقت از
پس منشور دیده می شد
 تکان قایق ذهن ترا تکانی داد
غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه را باید رفت
و فوت باید کرد
 که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ
کجاست سنگ رنوس؟
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر
گذاشته بود
 به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
 شراب را بدهید
شتاب باید کرد
 من از سیاحت در یک حماسه می آیم
 و مثل آب
 تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
 و ایستادم تا
 دلم قرار بگیرد
 صدای پرپری
آمد
 و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم
 و بار دیگر در زیر آسمان مزامیر
در آن سفر که لب رودخانه بابل
به هوش آمدم
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند
و درمسیر
سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش ارمیای نبی
اشاره می کردند
 و من بلند بلند
 کتاب جامعه می خواندم
و چند زارع لبنانی
 که زیر سدر کهن سالی
 نشسته بودند
مرکبات درختان خویش رادر ذهن شماره می کردند
کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط
لوح حمورابی
 نگاه می کردند
و در مسیر سفر روزنامه های جهان را مرور می کردم
سفر پر از سیلان بود
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
 و بوی روغن می داد
و روی خاک سفر شیشه های خالی مشروب
شیارهای غریزه و سایه های مجال
 کنار هم بودند
میان راه سفر از سرای مسلولین
صدای سرفه می آمد
زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
 شیار روشن جت ها را
نگاه می کردند
 و کودکان پی پر پرچه ها روان بودند
سپورهای خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ های مهاجر نماز می بردند
و راه دور سفر از میان آدم
و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی میرفت
به غربت تریک جوی آب می پیوست
به برق ساکت یک فلس
 به آشنایی یک لحن
 به بیکرانی یک رنگ
 سفر مرا به زمین های استوایی برد
 و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
 چه خوب یادم هست
 عبارتی که به ییلاق ذهن وارد
شد
 وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
من از مصاحبت آفتاب می آیم
کجاست سایه ؟
ولی هنوز قدم ‚ گیج انشعاب بهار است
و بوی چیدن از دست باد می آید
 و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
به حال بیهوشی است
 در این کشاکش رنگین کسی چه می داند
 که سنگ عزلت من
در کدام نقطه فصل است
هنوز جنگل ابعاد بی شمار خودش را
 نمی شناسد
 هنوز برگ
سوار حرف اول باد است
هنوز انسان چیزی به آب می گوید
و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
و در مدار درخت
طنین بال کبوتر حضور مبهم رفتار آدمی زاد است
 صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
 و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می آموزند
فقط به من
و من مفسر گنجشک های دره گنگم
 و گوشواره عرفان نشان تبت را
 برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده سرنات شرح داده ام
به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها
 تمام وزن طراوت را
 که من
 دچار گرمی گفتارم
 و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور می آید
و ازحرارت تکلیم درتب و تاب است
ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد
 و شاهراه هوا را
شکوه شاهپرک های انتشار حواس
سپید خواهد کرد
برای این غم موزون چه شعر ها که سرودند
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
 که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست
هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها
بلند می شود از خلوت
مزارع ینجه
هنوز تاجر یزدی ‚ کنار جاده ادویه
به بوی امتعه هند می رود از هوش
و در کرانه هامون هنوز می شنوی
 بدی تمام زمین را فرا گرفت
هزار سال گذشت
صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد
 و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد
و نیمه راه سفر روی ساحل جمنا
 نشسته بودم
 و عکس تاج محل را در آب
 نگاه می کردم
 دوام مرمری لحظه های اکسیری
و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ
ببین ‚ دوبال بزرگ
به سمت حاشیه روح آب در سفرند
جرقه های عجیبی است در مجاورت دست
بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
حیات  ‚ ضربه آرامی است
به تخته سنگ مگار
و در مسیر سفر مرغهای باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت یک سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
به پاس روشنی حال
کنار تال نشستم و گرم زمزمه کردم
عبور باید کرد
 و هم نورد افق های دور باید شد
 و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
 و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد
 من از کنار تغزل عبور می کردم
و موسم برکت بود
 و زیرپای من ارقام شن لگد می شد
 زنی شنید
کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل
در ابتدای خودش بود
 ودست بدوی
او شبنم دقایق را
 به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید
من ایستادم
 و آفتاب تغزل بلند بود
 و من مواظب تبخیر خواب ها بودم
و ضربه های گیاهی عجیب رابه تن ذهن
 شماره می کردم
خیال می کردیم
 بدون حاشیه هستیم
 خیال می کردیم
 میان متن
اساطیری تشنج ریباس
شناوریم
 و چند ثانیه غفلت حضور هستی ماست
 در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم
که چشم زنی به من افتاد
صدای پای تو آمد خیال کردم باد
عبور می کند از روی پرده های قدیمی
صدای پای ترا در حوالی اشیا
 شنیده بودم
 کجاست جشن خطوط ؟
 نگاه کن به تموج ‚ به انتشار تن من
 من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ ؟
و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان
پر از سطوح عطش کن
کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف
دقیق خواهد شد
و راز رشد پنیرک را
 حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد ؟
 و در تراکم زیبای دست ها یک روز
صدای چیدن یک خوشه رابه گوش شنیدیم
 و در کدام زمین بود
که روی هیچ نشستیم
و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم ؟
 جرقه های محال از وجود برمی خاست
کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد
و ناپدیدتر از راه یک پرنده به مرگ ؟
و در مکالمه جسم ها ‚ مسیر سپیدار
 چه
قدر روشن بود
 کدام راه مرا می برد به باغ فواصل ؟
عبور باید کرد
 صدای باد می آید عبور باید کرد
 و من مسافرم ای بادهای همواره
 مرابه وسعت تشکیل برگ ها ببرید
 مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
 پر از تحرک زیبایی
خضوع کنید
 دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
 و در تنفس تنهایی
 دریچه های شعور مرا به هم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
 مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
 حضور هیچ ملایم را
به من نشان بدهید
بابل | بهار 1345



شنبه 26 مرداد 1392برچسب:گل متحرک, :: 21:2 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

زندگی رادوست می دارم

مثل بارانی که می بارد

تاغم واندوه دنیا رابشوید باز

وتوراهم مثل این باران..

زندگی زیباست...

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩



شنیدم در زمان خسرو پرویز

گرفتند آدمی را توی تبریز

به جرم نقض قانون اساسی

و بعض گفتمان های سیاسی

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش

قراری را نهاده با زن خویش

که از زندان اگر آمد زمانی

به نام من پیامی یا نشانی

اگر خودکار آبی بود متنش

بدان باشد درست و بی غل و غش

اگر با رنگ قرمز بود خودکار

بدان باشد تمام از روی اجبار

تمامش از فشار بازجویی ست

سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

 

گذشت و روزی آمد نامه از مرد

گرفت آن نامه را بانوی پر درد

گشود و دید با هالو مآبی

نوشته شوهرش با خط آبی:

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

بگو بی بنده احوالت چطور است؟

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو

ملالی نیست غیر از دوری تو

من این جا راحتم، کیفور کیفور

بساط عیش و عشرت جور وا جور

در این جا سینما و باشگاه است

غذا، آجیل، میوه رو به راه است

کتک با چوب یا شلاق و باطوم

تماما شایعاتی هست موهوم

هر آن کس گوید این جا چوب دار است

بدان این هم دروغی شاخدار است

در این جا استرس جایی ندارد

درفش و داغ معنایی ندارد

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

کجا سلول های انفرادی ست؟

همه این جا رفیق و دوست هستیم

چو گردو داخل یک پوست هستیم

در این جا بازجو اصلن نداریم

شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم

به جای آن اتاق فکر داریم

روش های بدیع و بکر داریم

عزیزم، حال من خوب است این جا

گذشت عمر، مطلوب است این جا

کسی را هیچ کاری با کسی نیست

نشانی از غم و دلواپسی نیست

همه چیزش تمامن بیست این جا

فقط خود کار قرمز نیست این جا



شنبه 26 مرداد 1392برچسب:ابن یمین , :: 20:49 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

ن کس که بداند و بداند که بداند                                   اسب خرد از گنبد گردون بجهاند!

آن کس که بداند و نداند که بداند                                    بيدار کنیدش که بسی خفته نماند!

آن کس که نداند و بداند که نداند                              لنگان خرک خويش به منزل برساند!

آن کس که نداند و نداند که نداند                                        در جهل مرکب ابدالدهر بماند!

 

 

البته دوستان هنرمند همیشه در صحنه حاضر هم این شعر رو برای روزگار خودمون سرودن:

آنکس که بداند و بداند که بداند                                        باید برود غاز به کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند                                         بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند                                           با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند                                      بر پست ریاست ابدالدهر بماند

 

منبع: قهوه تلخ



شنبه 26 مرداد 1392برچسب: فریدون مشیری, :: 20:40 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

در شهر زشت ما،

این‌جا که فکر کوته و دیواره ی بلند،

افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما،

من سال‌های سال،

در حسرت شنیدن یک نغمه‌ی نشاط،

در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز،

یک چشمه، یک درخت،

یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف،

در دود و خاک و آجر و آهن دویده‌‌‌ام

منبع: گزاره ها



خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت ببر، خسته ام از این کویر!

منبع: خاطرات یک پزشک ...



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:بهترین شعر سال, :: 13:17 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم. یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم



چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:////شعر های عاشقانه////, :: 23:10 ::  نويسنده : REZA ATASKAR

يه روز تو دفتر سفيد دلت اسم منو قلم زدي

امانميدونم چيشد كه يهو  عشقمو ورق زدي

به جرم دوست داشتنت قلب منو تو پس زدي

توي دفتر دلت اخر رواسممو يه رنگ قرمز زدي

---------------------------------------------------

گاهي حس ميكنم اينجايي و باهات حرف ميزنم

اونقد بهم نزديكي كه ميام كنارت بهت دس ميزنم

يه وقتاييم كه خيلي دلتنگت ميشم بغلت ميكنم

اونقد بهت وابستم كه دارم باهات زندگي ميكنم

--------------------------------------------------------

خدا دلگيرم از بارونت چرا بارون نميباره

مگه از حال داغون اين روزام  خبر نداره

چشامو رو به خورشيد بستم اخه خستم

يه عمره پاي اين عشق خاموش شكستم

-------------------------------------------------------

حالا كه دارم با اشك از پيش تو ميرم

كاش موقع رفتن جلو چشمات بميرم

كه شايد بياي بالا سرم منو بغل بگيري

توام كنار من عاشقانه با عشق بميري

------------------------------------------------

توي چهار فصل دلم گردو غباره

پر طوفان شن كه بارونم نميباره

توي قلبم اين روزا يه بغض سنگينه

يه درد بي درمون كه كسي نميبينه

--------------------------------------------------

تو اوج تابستون تو دلم چله زمستونه

تو كنج قلبم كسي جزتو نميتونه بمونه

سرپا وجودم پر از غصه و درد زمونست

بي تو زندگيم با تموم فصلاش بهونست

--------------------------------------------------

چشماي تو كه نيست دنيا برام تاريكه

بي دستاي تو زندگيم مثل دره باريكه

دل ناز تو مثل نفس براي من ميمونه

زندگي من وابستس به تو خدا ميدونه

----------------------------------------------------

تو تموم روياهاي مني كه هرشب با مني

تو مثل ستاره ها هرشب تو اسمون مني

ت وتك گل دوست داشتني باغچه مني

تو زيباترين فرشته روي زميني كه مال مني

--------------------------------------------------------

امشب از گريه چشمات بغض بارون و ديدم

امشب از سكوت لبهات فرياد نگاتو شنيدم

حس عجيب خواستنت مدام منو بهونه ميكنه

گرفتن دستاي تو حتي تو خيالم منو اروم ميكنه

---------------------------------------------------------

تاريكم و خيلي  سرد  حيرونم و پردرد

مثل عشقي پاك عاشقم وليكن ساكتم

تنم پر از هياهو اما بي حسو خاليم از تو

ميجنگم با تنهايي و غافل نشدم از تو

--------------------------------------------------------------

فصل سبز ارزوهام پاييز شدو همش ريخت

ستاره هاي اسمونم از كهكشون گريخت

ساحل ارام من طوفان شدو لحظه اي لرزيد

هوا ابري شدو خورشيد من لحظه اي ترسيد

-------------------------------------------------------------------

دود ميكنم مدام سيگارم را كه اين روزا بد جور رفيق تنهايي هايم شده

انگار با او حرف ميزنم  و دردو ول ميكنم.پك هايم از سيگار سنگين شده

هر پك ميزنم انگار حس تنهاييم بيشتر ميشود عجب رفيقيست اين نخ و دود سفيد

--------------------------------------------------------------------

خدايا تنهام بي حوصله ام اسير غمم دلهره و اضطراب دارم  بازم خدايا شكرت  كه هروقت دلم ميگيرد تو رفيق

تنهايي هايم هستي و تنهايم نمي گذاري همانند زميني هاااااااااااااااااا

----------------------------------------------------------------------

نميدانم چرا دستهايم دلش چيزي را ميخواهد

انگار خيلي دوست دارد محكم چيزي را بغل بگيرد 

نميدانم نكند شايد دوباره هواي تو را كرده باشد

خدايا نميدانم به چه زبوني بگويم كه او ديگر نيست

--------------------------------------------------------------------

دلتنگي چقدر سخت است سخت است كه كنارش نباشي

كه روي شونه هاي كسي سر بزاري كه شونه هاي او نباشد

سخت است طاقت اوردن  در چهار ديواري كه بوي او را ميدهد

اري سخت است كه چشم هايت از ديدنش محروم باشد

-------------------------------------------------------------------

چقدر بايد در پشت پنجره بشينم و بيادت مدام گريه كنم

تا كي اه بكشم و قطره قطره اشكهايم را به پايت بريزم

چه بخواهي چه نخواهي خيالم پر شده از حالو هواي بودنت

محال است قانع شم به صندلي خالي كناريم و نبودنت

-----------------------------------------------------------------

چشمهاي خيس من بي هوا به جاده خيره ميشوند

عجب جاده سرد و بي رنگي انگار داره هواي دلتنگي

انگار بي تفاوت شده ام به جاده ايي كه از تو خاليست

چقدر غمنگيز است جاده اي كه در ان ردپاي تو در ان نباشد

------------------------------------------------------------------

چه زيباست لحظه اي كه باران روي دستاي منو تو ميريزد

و انگاه تمام وجودمان پر از حال و هواي عطر باران ميشود

لحظه بوسيدن دستهاي تو براي من زيباترين حال زندگيست

كنار تو كنار من زير اين باران اين  بهترين باران زندگيست

----------------------------------------------------------------

فاصله تا عشق فقط يك قلب پاك است

يك دل ساده و نرم مثل خاك است

فاصله تا عشق يك قدم بيش نيست

فاصله تا عشق همه چيز هست و هيچ چيز نيست

----------------------------------------------------------

مگه ميشه تيشه به ريشه عشقي بزني كه يه روز با همين دستات بهش اب دادي

-----------------------------------------------------------

و چه غمگین است دلی که سالها به جرم عاشقی طعمه حوس شده است

--------------------------------------------------------

مثل قطار باش که به هر راهی نمیرود وتنهادر راه خودش تا اخر میرود

-----------------------------------------------------

خداحافظی سخته از کسی که خیلی دوسش داری

از کسی که نمیخوای حتی یه لحظه ام تنهاش بذاری

خیلی سخته که یک عمر کنار تو رویاهای تو باشه

باهاش  زندگی کنی اما یهو خیلی راحت ازت جداشه

------------------------------------------------------

تنهایی واژه ایست که عمریست با او دردو دل میکنم

----------------------------------------------------

من با تنهایی هام رفیقم ولی با عشق غریبم با خودم دوست و بادلم رقیبم

-----------------------------------------------------

این روزا خیلی دلتنگ پاییزم

هرلحظه مثل برگ زردی میریزم

مثل کویر خشک مثل بهاری خزونم

مثل ابرهای گریون این روزا دلنگرونم

---------------------------------------------------

مثل یه شمع در تاریکی شبها دارم میسوزم

سرپا وجودم از عشق ولی لبانم و به هم میدوزم

کلبه عشق رو تو رو یاهام با تو ساختم

ولی پس از رفتنت چه عاشقانه باختم

---------------------------------------------------------

تنم سردو دستام بی حسه

چشام خیسه و قلبم پر غصه

تو بی تفاوت و دلت از سنگه

کاش میفهمیدی دلم برلت تنگه

----------------------------------------------------

غم تموم وجودم رو گرفت

وقتی که عشقم دستاشو گرفت

بغض راه گلوم و بسته بود

دلم از غم دوریت شکسته بود

تموم احساسم رو دادم پای تو

اما تموم احساسش شده بود مال تو

------------------------------------------------------

گل زمانی پژمرده میشه که از خاک بگیریش درست عین من که پس از جداشدن از تو بی امان خواهم مرد

------------------------------------------------------

کنار تو بودن فقط برای یک لحظه به یک عمر زندگی بدون تو برام می ارزه

---------------------------------------------------------

دارم زندگی میکنم با خاطرات دیروز همه ی دلخوشیم همین عکسات هنوز

--------------------------------------------------------

تو اسمون منی من ستاره های تو

تو دنیای منی من رویای زیبای تو

تو دریای منی من ساحل تو

تو زیباترین هدیه ی منی 

من بهترین بهانه ی تو

--------------------------------------------------------

خیلی سخته پای کسی بمونی که دوست نداره یا مجبوری از کسی بگذری که بفهمی دوست داره

----------------------------------------------------------

خدایا چرا دوباره سهم من دلتنگی شد امروزم

نمیدونم تا کی باید تو اتیش تنهایی بسوزم

سکوت غمناک من از صدتا فریاد بدتره

یه عمر تنهایی از باتو بودن خیلی بهتره

------------------------------------------------------------

پرواز کردن را بیاموز چرا که باید برای رسیدن به ارزوهایت پرواز کنی

پرواز به سمت کسی که بهترین اسمان توست

-------------------------------------------------------------

تو تنها بهانه ی زیبا برای زندگی کردن من هستی 

که مثل یه پروانه زیبادرون باغچه ی دل من نشستی

تو تنها خورشید تابناک اسمان غم زده ی من هستی

که مثل ستاره ها تو اسمون زیبا در وجودم نشستی

--------------------------------------------------------------

درخت به امید اب زنده است

عشق به امید عاشق

دریا به خاطر قطرهاش وجود داره

و عشق به خاطر معشوقش

-------------------------------------------------------

دلتنگ اون بارونیم که من و تو زیرش حرف میزدیم

چه عاشقانه دست به دست هم قدم میزدیم

چه قشنگ بود قدم زدن با تو زیر بارون تو خیابون

که حتی از اون بالا لبخند میزدن ابر ها برامون

-----------------------------------------------------

تو نباشی عاشقی حتی دروغه

سر غم و غصه ها شلوغه

تو نباشی دل اسمون میگیره

تموم دلخوشی های دنیا یه شبه میمیره

------------------------------------------------------

لحظه ها چه سخت میگذره تو نبودش

دوسش داری ولی از تونیست تووجودش

مثل برگ های زرد روتن درخت دلت عین پاییزه

جداشدن از کسی که دوسش داری چقدر غمنگیزه

------------------------------------------------------

سکوت میکنم و فقط به چشمات نگاه میکنم

تا شاید موج غم را در چشمهای خیسم ببینی

که چطور از چشم هایم بارون دلتنگی میباره

وقتی در چشم هایم خیره میشوی و میگویی دوستت ندارم

---------------------------------------------------

تو روخواستن قشنگ بود عین یه رویای زیبا

درست مثل رسیدن به تموم ارزوهای دنیا

تورو خواستن مثل یه بهونه واسه زندگی بود

مثل یه عشق واقعی مثل خوشبختی محض بود

---------------------------------------------------



بتراش اي سنگ تراش

سنگي از معدن درد بهر مزارم بتراش

روي سنگ قبر من

عكسي از چهره ي زيباي نگارم بتراش

بنويس اي سنگ تراش عاقبت شدم فداش

بنويس تا بدونه عمرمو دادم براش

رو نوشته هايي سنگ قبر من

تو با خون جگرم رنگي بزن

در كنار دل زخم خورده ي من

جلوه اي از يك دل سنگي بكش

سنگ تراش پايين اين دل بنويس

عاشق زاري رو كشته با جفاش

بس كه روزو شب مي جنگيد با دلم

سايه اي از يك خروس جنكي بكش

 



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان REZA JON و آدرس reza.ali.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 198
بازدید کل : 8261
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1


Alternative content